چهار شنبه 14 خرداد 1393 |
تو اين خونه مردي نفس مي كشه
كه داره دل از عاشقي مي بره
به جاي نگاهش به فرداي خوب
پر از آرزوهاي زجر آوره
نهالي كه توي دلش پا گرفت
داره دست تقدير اون و مي شكنه
مي خواس آسموني شه اما حالا
غماش داره اون و زمين مي زنه
(( شبو از نگاه تو پس مي زنم
اگه يك نفس عاشق من بشي
همه آسمون سهم بال توئه
بزار لايق اين شكفتن بشي
بمون آرزوي دل بي كسم
مي خوام با تو دنيام و تزيين كنم
تو بال من و اوج پروازمي
كمك كن پريدن رو تمرين كنم ))
يه مردي توو تنهايي محض خود
سرش روي عكساي رو ميزشه
داره تو توهم نفس ميكشه
بهارش چقد شكل پاييزشه
تاوان چيو داره پس مي ده او
فقط جرمش اين بود كه خون داده بود
همون يه دفه بود كه اكسير مرگ
توي خون او سر در آورده بود
((((( م صادقي)))))
نویسنده : م صادقی
|